Sunday, August 26, 2012

شازده کوچولو

از دويدن با بچه ها دور ساختمان تاتر شهر كه خسته مي شود، يواش مي آيد سمت من. نزديك كه مي رسد مي گويم "بيسكوييت مي خوري؟"
يك برگ نيازمندي هاي همشهري را نمي دانم از كجا مي گذارد كنارم: "برام يه موشك درست مي كني؟"
"باشه. تو اينو بگير تا من برات موشك درست كنم."
بيسكوييت را مي گيرد. فال هايش را از پلاستيك بيرون مي آورد. انگار كه بخواهد بگيرد سمتم. ولي بي خيال مي شود.
روزنامه براي موشك ساختن بزرگ است. دست مي برم نصفش كنم كه يك برگ كاغذ تبليغ سبز رنگ كوچك از پشت صندلي يا نمي دانم كجا پيدا مي كند و مي گيرد سمتم: "با اينم ميشه؟"
"آره. اون بهتره."
"كوچيك."
"آره."
شروع مي كنم به درست كردن موشك روي صندلي سيماني. طاقت نمي آورد و از دستم مي گيرد خودش درست كند.
"آفرين! خودت كه بلدي كه."
بهش مي گويم كجا را تا كند و تشويقش مي كنم. سعي مي كند كج و كولگي هايش را صاف كند و جاهايي كه موفق نمي شود ناراحت مي شود. دوست دارد صاف و قشنگ از آب در بيايد. آخر سر انگار كه مشكل هميشگي باشد مي گويد "بالش بد مي شه."
به نظر مي رسد بعد از درست كردن سر موشك فكر مي كند تمام شده و بال را بلد نيست. "بالش بده. نگاه."
"خب بالش رو بايد تا كني. از اين جا... آفرين. حالا برگردون و اون طرف رو هم تا كن." دست هايش سياه است. خودش هم آفتاب سوخته با سر از ته تراشيده. تمام كه مي شود مي پرسد "شد موشك؟"
قبل از اين كه من جوابي بدهم نگاهي بهش مي اندازد و با رضايت مي گويد آره و پروازش مي دهد. موشك خوبي شده. اوج مي گيرد و با قوس آرامي فرود مي آيد.
"آفرين! ببين چقدر خوب مي ره."
مي دود سمتش و برش مي دارد. يكي دوبار ديگر پروازش مي دهد. يك بار توي باغچه مي افتد. از نرده ها رد مي شود. بيرون كه مي آيد سر و كله ي بچه ها پيدا مي شود. مي گويد: "بچه ها موشك!" و دستش را با موشك تكان مي دهد و مي دود. بچه ها دنبالش مي دوند. موشك را پرت مي كند و مشغول بازي مي شوند. بيسكوييت را همان طور با پلاستيك فال ها توي يك دستش گرفته و موشك را توي دست ديگر. دور و دورتر مي شود. كمي بعد تر ديگر نمي توانم ببينمش.

5 comments:

Unknown said...

عجب عنوان باحالی انتخاب کردی: شازده کوچولو

nazanin said...

مانند مجسمه داوود
که از هر سو نگاهش می کنی
شاهکار است
هر طور نگاه می کنم
تهران غم انگیز است
از همون مجموعه/ سارا محمدی اردهالی/ نشر چشمه/

nazanin said...

باز هم همون نوشته های خوندنی! شعر رو برات اینجا گذاشتم

Maryam said...

مرسی نازنین عزیزم.‏

nazanin said...

http://www.khonyagar.com/literature/itemlist/user/665.html
محمد مرکبیان