Sunday, July 22, 2007

نوازش

- دوغ يا نوشابه؟
همانطور كه حواسش به بحث است انگشتش را دراز مي كند، نگاه كوتاهي مي اندازد و انگار كه دنبال كلمه بگردد با گيجي مي گويد: آآ... دوغ.
برايش دوغ مي ريزم و فكر مي كنم : هنوز هم مي شود زود عاشق شد؛ هنوز هم مي شود با نگاه نوازش كرد.

Wednesday, July 11, 2007

قطره های موسيقی

ديروز عصر كه از خواب بيدار شدم رفتم تو هال بالاي سر نقاشيم. نگاهي بهش انداختم و پيش خودم گفتم امروز تمومش مي كنم. رفتم سراغ كاست هاي موسيقي كلاسيكم. به چايكوفسكي نگاه كردم ولي فكر كردم دلم مي خواد شوپن گوش كنم. برداشتمش و گذاشتم تو ضبط. زدم بياد اول نوار. موبايلم زنگ زد. ناصر بود. گفت بچه ها شب ميان خونه ي ما. بساط نقاشي رو جمع كردم و بردم تو اتاق. ضبط رو خاموش كردم و موندم كه اول چي كار كنم.
رفتم بيرون و با دو پلاستيك بزرگ خريد برگشتم. خونه كه رسيدم ديدم نمي رسم استانبولي درست كنم. شد همون ماكاروني كه ناصر پيشنهاد كرده بود. كيسه ها رو گذاشتم تو آشپزخونه. هال و اتاق رو مرتب كردم. بعد جارو زدم و يه گردگيري سر دستي كردم. بعد رفتم تو آشپزخونه. ظرفها رو شستم و مايه ي ماكاروني رو درست كردم. ميوه ها و كاهو و... رو شستم. چايي درست كردم. ميوه ها رو چيدم توي ظرف و سالاد درست كردم. بعد قابلمه رو آب كردم و گذاشتم بجوشه.
اومدم تو هال. تقريبا كارام تموم شده بود. نشستم و ضبط رو روشن كردم. شوپن ... شوپن بي نظير بود. زيبا تر از هميشه. حس كردم تمام وجودم داره موسيقي رو مينوشه. دقيقا اين همون حسي بود كه داشتم: نوشيدن؛ بدون اينكه قطره اي از اون بيرون از من بريزه. دراز كشيدم رو زمين. فكر كنم هيچ وقت اينقدر كامل اين موسيقي رو نشنيده بودم. لذت و شعف و آرامش خاصي احساس مي كردم. فكر مي كردم گوشم به گرد دستهاي پيانيست نميرسه. چه لقب برازنده اي براي شوپن: نقاش پيانو.