Wednesday, July 11, 2007

قطره های موسيقی

ديروز عصر كه از خواب بيدار شدم رفتم تو هال بالاي سر نقاشيم. نگاهي بهش انداختم و پيش خودم گفتم امروز تمومش مي كنم. رفتم سراغ كاست هاي موسيقي كلاسيكم. به چايكوفسكي نگاه كردم ولي فكر كردم دلم مي خواد شوپن گوش كنم. برداشتمش و گذاشتم تو ضبط. زدم بياد اول نوار. موبايلم زنگ زد. ناصر بود. گفت بچه ها شب ميان خونه ي ما. بساط نقاشي رو جمع كردم و بردم تو اتاق. ضبط رو خاموش كردم و موندم كه اول چي كار كنم.
رفتم بيرون و با دو پلاستيك بزرگ خريد برگشتم. خونه كه رسيدم ديدم نمي رسم استانبولي درست كنم. شد همون ماكاروني كه ناصر پيشنهاد كرده بود. كيسه ها رو گذاشتم تو آشپزخونه. هال و اتاق رو مرتب كردم. بعد جارو زدم و يه گردگيري سر دستي كردم. بعد رفتم تو آشپزخونه. ظرفها رو شستم و مايه ي ماكاروني رو درست كردم. ميوه ها و كاهو و... رو شستم. چايي درست كردم. ميوه ها رو چيدم توي ظرف و سالاد درست كردم. بعد قابلمه رو آب كردم و گذاشتم بجوشه.
اومدم تو هال. تقريبا كارام تموم شده بود. نشستم و ضبط رو روشن كردم. شوپن ... شوپن بي نظير بود. زيبا تر از هميشه. حس كردم تمام وجودم داره موسيقي رو مينوشه. دقيقا اين همون حسي بود كه داشتم: نوشيدن؛ بدون اينكه قطره اي از اون بيرون از من بريزه. دراز كشيدم رو زمين. فكر كنم هيچ وقت اينقدر كامل اين موسيقي رو نشنيده بودم. لذت و شعف و آرامش خاصي احساس مي كردم. فكر مي كردم گوشم به گرد دستهاي پيانيست نميرسه. چه لقب برازنده اي براي شوپن: نقاش پيانو.

No comments: