Wednesday, May 28, 2008

اردلان

پاي تلفن با نجوايي فرياد گونه اسمش را صدا مي زند. بارها و بارها. با تقلايي خستگي ناپذير مي خواهد توجه بچه را كه به نظر مي رسد حواسش جاي ديگري ست به خود جلب كند. گاهي به نظر مي رسد بچه گوشي را رها كرده و رفته باشد يا در حالي كه آن را در دست دارد با برادر بزرگترش مشغول سر و كله زدن باشد. با اين حال، مادر آنقدر يك جمله را تكرار مي كند كه ممكن است به نظر شنونده مسخ شده به نظر برسد يا مفهومش را از دست داده باشد.

در حالي كه سر پا ايستاده و كيفش را در دست دارد به خانه زنگ مي زند:
"...امتحانت چطور شد؟ خوب شد؟ امتحانت خوب شد؟ اردلان!... مامان امتحانت چي شد؟ اردلان! ... بيست مي شي؟ اردلان بيست مي شي؟ زود باش بگو ببينم بيست مي شي؟ اردلان!... اردلان!... زود باش كار دارم بايد برم. اردلان! ..."

No comments: