"دزد! دزد ! دزدو بگیر! بگیرش دزدو!"
پسر جوانی با سرعت تمام به سمت من می دود و مردی با کلاه کاسکت و فریاد زنان به دنبالش. نا خود آگاه می ایستم. پسر به من که نزدیک می شود دستش را که چیزی در آن دارد بلند می کند و می گوید :"بیای جلو می زنم." و با سرعت از کنارم رد می شود. سربازی که با فاصله ای از من ایستاده مردد شروع می کند به دویدن در پی جوان. مرد کلاه دار هم که هنوز دارد فریاد می زند از کنارم می گذرد. با نگاه تعقیبشان می کنم. جوان از پیاده رو برای موتوری در خیابان دست تکان می دهد. موتوری با تعجب می ایستد ولی پسر از او می گذرد و وارد خیابان می شود. درست در لحظه ای که فکر می کنم دارد طوری می دود که کسی به گردش نمی رسد، سرعتش را کم می کند و وسط خیابان می ایستد. او را می گیرند. سرباز و مرد کلاه دار او را به آن طرف خیابان می کشانند. مرد دیگری که دارد فریاد می زند:"نگهش دارید." دوان دوان خودش را می رساند و شروع به کتک زدن جوان می کند. شلوغ می شود. راه می افتم. کمی جلوتر چند نفر موتوری های نیروی انتظامی را که دارند در خط ویژه ی اتوبوس می رانند صدا می زنند تا دزد را تحویل دهند. آن ها هم کار را به ماشین نیروی انتظامی حواله می دهند که دارد می رسد. ماشین توقف می کند. مامور پیاده می شود و به طرف جمعیت می رود. راه می افتم. بغض گلویم را می فشارد و اشک دیدم را تار می کند. کمی که جلوتر می روم صدای تق خفه ی می شنوم و پشت سرش صدای شکستن شیشه. ماشینی از عقب به ماشین جلویی زده و چراغهایش خرد شده. راننده ها پیاده می شوند و خرده شیشه ها را نگاه می کنند. راه می افتم. فکر می کنم امروز چه چیزهای دیگری قرار است ببینم.
پسر جوانی با سرعت تمام به سمت من می دود و مردی با کلاه کاسکت و فریاد زنان به دنبالش. نا خود آگاه می ایستم. پسر به من که نزدیک می شود دستش را که چیزی در آن دارد بلند می کند و می گوید :"بیای جلو می زنم." و با سرعت از کنارم رد می شود. سربازی که با فاصله ای از من ایستاده مردد شروع می کند به دویدن در پی جوان. مرد کلاه دار هم که هنوز دارد فریاد می زند از کنارم می گذرد. با نگاه تعقیبشان می کنم. جوان از پیاده رو برای موتوری در خیابان دست تکان می دهد. موتوری با تعجب می ایستد ولی پسر از او می گذرد و وارد خیابان می شود. درست در لحظه ای که فکر می کنم دارد طوری می دود که کسی به گردش نمی رسد، سرعتش را کم می کند و وسط خیابان می ایستد. او را می گیرند. سرباز و مرد کلاه دار او را به آن طرف خیابان می کشانند. مرد دیگری که دارد فریاد می زند:"نگهش دارید." دوان دوان خودش را می رساند و شروع به کتک زدن جوان می کند. شلوغ می شود. راه می افتم. کمی جلوتر چند نفر موتوری های نیروی انتظامی را که دارند در خط ویژه ی اتوبوس می رانند صدا می زنند تا دزد را تحویل دهند. آن ها هم کار را به ماشین نیروی انتظامی حواله می دهند که دارد می رسد. ماشین توقف می کند. مامور پیاده می شود و به طرف جمعیت می رود. راه می افتم. بغض گلویم را می فشارد و اشک دیدم را تار می کند. کمی که جلوتر می روم صدای تق خفه ی می شنوم و پشت سرش صدای شکستن شیشه. ماشینی از عقب به ماشین جلویی زده و چراغهایش خرد شده. راننده ها پیاده می شوند و خرده شیشه ها را نگاه می کنند. راه می افتم. فکر می کنم امروز چه چیزهای دیگری قرار است ببینم.
8 comments:
توصيف عالي.
انگار كه خودم اونجا بودم.
یه لحظه ترسیدم به اون جایی رسیدم که نوشته بودین "بیای جلو می زنم"نمی دونم چی بگم؟.
چه توصیف روزانه قشنگ و دقیق از دیده ها
من همیشه از صحنهی گیر افتادن دزد خیلی ناراحت میشم :D
دوتا مرد هم که باهم دعواشون میشه یا تصادف میکنن دچار اضطراب و ترس شدید میشم که الان اینا چه حرفایی میخوان به هم بزنن یا نکنه بیان همو بزنن جلو من.خیلی ترسناکه
خوب همینه دیگه یه روز میرسه که میگی کی میشه برم یه جایی که دیگه این چیزا رو نبینم اما مشکل اینجاست که حتی اگر هم اونارو نبینیم باز هم اتفاق می افتند چه خوبه ما آدما در بعد مکان گرفتاریم وگرنه امثال تو که به این چیزا حساس هستند بیچاره میشدند اگرچه منم دست کمی ندارم
مریم عزیزم
پاسخ نظرات زیبایی که برام در وبلاگ گذاشتی رو در خود وبلاگ گذاشتم که وحدت این تبادل های زیبا حفظ شه دوست داشتی سری دوباره بزن چون درباره یه نظر دیگه هم اونجا اشاره ای کردم چون خودم خیلی دوست داشتم
می دونین من وقتی به انتخابات فکر می کنم یاد این شعر می افتم "... کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن "
بیشتر خوش به حال من که دوست اروم و دانشمندی مثل شما دارم که مر وقت کامنت هاش رو می بینم به خودم امیدوار می شم .
Post a Comment