صبح كه چشمهايم را باز كردم با خودم گفتم امروز هجده ساله مي شوم.
آن روز يك داستان كوتاه از شولوخوف خواندم و يك شعر نو و كمي حافظ به گمانم. يك طراحي ساده كشيدم، با كمي خمير يك مجسمه ي كوچك ساختم، چند دقيقه رقصيدم و روي سنتور آهنگي را كه بلد بودم زدم. بعد سمفوني شماره پنج بتهوون را گوش كردم و شايد يك فيلم هم ديدم. يادم نيست ديگر چه كار كردم. شايد كتاب هاي نقاشي ام را هم كمي ورق زده باشم اما خوب مي دانم سعي داشتم هر كاري در رابطه با هر هنري كه شدني بود انجام دهم.
آن روز براي من روز خاصي بود.
آن روز يك داستان كوتاه از شولوخوف خواندم و يك شعر نو و كمي حافظ به گمانم. يك طراحي ساده كشيدم، با كمي خمير يك مجسمه ي كوچك ساختم، چند دقيقه رقصيدم و روي سنتور آهنگي را كه بلد بودم زدم. بعد سمفوني شماره پنج بتهوون را گوش كردم و شايد يك فيلم هم ديدم. يادم نيست ديگر چه كار كردم. شايد كتاب هاي نقاشي ام را هم كمي ورق زده باشم اما خوب مي دانم سعي داشتم هر كاري در رابطه با هر هنري كه شدني بود انجام دهم.
آن روز براي من روز خاصي بود.
10 comments:
يادم است آن روز سعي كردي با هيچ كسي قرار ملاقاتي نگذاري، هيچ دوستي رانبيني و با ديگران چنان برخورد كني كه انگار آن روز هيچ روز خاصي نيست. روز تولد چيزي است شبيه تقويت كننده ي ولتاژ براي آن كه به آخر سال ديگرت برسي.
ما البته در هیجده سالگی خیلی بچه بودیم، در تولد 35 سالگی مان شاید اینقدرها باکلاس شویم
خدا کند البته
;)
جالبه من روزی که هجده سالگیم تموم شد رو خوب یادم میاد تو هجده سالگی خیلی بهم خوش گذشت اون روز یکی از غم انگیز ترین روزهای زندگیم بود هنوز تلخیش زیر زبونمه با اینکه فرداش عید بود
من روز تولد هجده سالگیم رو به طور دقیق یادم نیست ولی یادمه برام زیاد مهم نبود. واسه من 20 ساللگی مهم تر بود همیشه، یا بهتر بگم خاص تر به نظر میومد. سالی که 20 ساله شدم ، سالی بود که برای ادامه تحصیل توی کانادا اقدام کردم. رویایی که همیشه واسه 20 سالگی داشتم این بود که زندگیم رو یه تغییر اساسی بدم، طوری که احساس کنم دارم از نو زندگیم رو شروع می کنم.
yek rooze be khosoos, che tosif ziba va sadeghaneie...
چه آغاز دل پذیری .... دلم خواست!!!!!!! من هجده سالگیم پر از التهاب کنکور و نتایج و تست ها بود و دغدغه ی زندگی مستقل از خانواده در شهری دور حس خوبی بود درآستانه ی بزرگ شدن و ورود به عرصه زندگی جدید
خیلی بامزه بود.
منم نه 18 سالگی، نه 20 سالگیم یادم نیست. فکر کنم 30 سالگیم یادم بمونه.
من کُلن روز تولدمو دوست دارم و حتی اگه غمگین باشم هم به طور غمگینی دوستش دارم.
ایشالا تا صد سال دیگه هیجده ساله باشین... روزگارتان پرتغالی باد
انقد از آدمایی که به من میگن شبیه صالح علا هستم بدم میاد
اگرم باشم دوست ندارم به م بگن...
به منم سر بزنین آپیدم :))))))))))
من یه روزایی بلند میشم احساس میکنم 16 سالهام انقد بچه بدی میشم که اونروز هیچکی دوسم نداره هیچ کاره مفیدیام انجام نمیدم:D
salam .neveshtehaato khondam .khub bod va aarom. mesle khodet.
man hamishe rozhaye tavalodam kheili esteres daram .:)
Post a Comment